هی عصای اتوکا علیها...

از شواهد تاریخی این‌گونه برمی‌آید که در گفتگو با مردم لکنت داشت؛
اما آن‌چه از قرآن معلوم است، ظاهرا در وقت خلوت با پروردگار برخلاف عرف آدم‌هایی که لکنت زبان دارند خیلی کم صحبت نبوده!

کلیم الله بود
نمی‌دانم تمام آدم‌های کم‌حرف زیاد با خدا حرف می‌زنند یا فقط بعضی‌هایشان
اما می‌دانم وقتی کسی خیلی با خدا حرف بزند، خدا حرف زدن با غیر خودش را کم‌کم از او می‌گیرد...
چه نگاه که می‌کند و می‌بیند نیازی هم ندارد؛ از اولش هم چه چیز بی‌خودی بوده

اولین مکالمه‌اش در کوه طور اتفاق افتاد
رفته بود آتش بیاورد...
- موسی! من پروردگار تو هستم! کفش‌هایت را دربیاور! ببینم! این چیست که در دست گرفته‌ای؟
و موسی آن هنگام غرق در یافتن؛ مثل هر آدمی که با محبوبش مواجه شده باشد دلش می‌خواست حرفش را کش بدهد...
+ این؟! این عصای من است! به آن تکیه می‌کنم! با آن برگ درختان را برای گوسفندانم فرو می‌ریزم! چیز به درد بخوری است! کارهای زیادی برای من می‌کند...
- {و شاید آن‌جا بود که خدا گفت: من می‌گویم کفشت را در بیاور، تو تکیه‌گاهت را به من نشان می‌دهی؟!} موسی! عصایت را به زمین بیانداز!
و عصا تبدیل به مار شد
و قسم به لبخند پرودگار!
که هان ای کلیم ما! ببین به چه چیزی تکیه کرده بودی؟

شاید این عاشقانه‌ترین مکالمه‌ای است که بشود تصور کرد
یاد بگیرید عشق غیور است
یاد بگیرید عصاهایتان را نشان خدا ندهید
یاد بگیرید بدون او اینها #عصا نیست
#مار است...


همین! مال هیچکس نیست!
دیدگاه ها (۱)

مأموریت پاییز تمام شد و اینک زمستان...

یلدا مبارک

به من نگاه کن شکوه آفرینش را می‌بینی؟ مثلا این چشم‌ها را کمی...

دزدی جوانمردی

بسم الله الرحمن الرحیم خداوندا! هر اسیری را آزاد کن ؛اسیر ب...

برای درک کردن حرف های هادسون هورنت خیلی سنمون کم بود ولی زما...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط